روشنـــــــا

برتاب و بتاب

روشنـــــــا

برتاب و بتاب

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

پربیننده ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان صداقت» ثبت شده است

هوالحق

مخاطبان خاص روشنا

سلام

داستانک زیبایی در مورد صداقت ! اینم میتونه از مصادیق صداقت باشه .

       

لبش بسختی تکون میخورد. آخه خشکیده بود و پراز ترک هایی که ازشون خون زده بود بیرون .خیلی تقلا کرده بود که خودشو بکشونه سر جاده.شاید راننده ای پیداش کنه و نجاتش بده.ولی پایین جاده بدنش قفل شده بود.در آخرین لحظه ای که بعدش بیهوش شد.از قلب و ذهنش گذشت که خدایا اگه نجات پیدا کنم ،قسم میخورم اول حق ارث خواهرمو که بالا کشیدم  بهش برگردونم.توی بیمارستان بود بهوش اومد.پرستار دوید و کادر پزشکیو خبر کرد.لطف خدا و چالاکی خودش توی بستن پاش بعد از مار گزیدگی یه بار دیگه اونو به زندگی برگردوند.فرداش خواهرش که تازه از شهرستان سراسیمه رسیده بود.اومد بالا سرش؛اشک توی چشم هردوشون حلقه زده بود.دست خواهرشو گرفت و فشرد.بعدش گفت:خواهر لطفا چند روز پیشم بمون.مرخص که شدم باید حتما باهم جایی بریم ؛لطفا نگو نه که من دوباره وسوسه میشم یه وقت که حق ارثتو ندم .خواهرش با خوشحالی به شوهرش تلفنی خبر داد که چند روزی یزد پیش داداشش میمونه.خواهرش بخاطر صداقت برادر  در  گفتن حقیقت حلالش کردوازش راضی شد و بهش گفت:ولی یادت باشه داداش،الکریم اذا وعد وفا.

محمد رحیمی 

ریحانه سادات
۰۵ فروردين ۹۷ ، ۰۲:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هوالحق 

مخاطبان خاص روشنا 

سلام 

می گویند کسی بود که اعمال زشت گوناگونی از قبیل دزدی، شرب خمر و زنا را انجام می داد، او که از شیوه زندگیش راضی نبود، عزمش را جزم نمود و به سراغ انسان فرزانه ای رفت و از او کمک خواست. آن مرد فرزانه فقط یک درخواست از مرد کرد و گفت: هر کار خواستی انجام بده فقط تحت هیچ شرایطی قول بده دروغ نگویی. آن مرد هم قبول کرد و رفت. مطابق عادت قصد دزدی نمود، همسرش پرسید: مرد، این موقع از شب کجا می روی، نتوانست چیزی بگوید، بنابراین منصرف شد.

 فردای آن روز از فشار زندگی، راهش را به سمت میخانه کج نمود، در راه یکی از دوستانش او را دید و پرسید: کجا میروی؟ به او نیز نتوانست راست بگوید، برای او نیز بهانه ای آورد و به خانه باز گشت. 

خیانت کردن به همسر نیز که ذاتاً از اول تا آخر، یک دروغ بود پس آنرا نیز کنار گذاشت. از آن روز همسرش که شوهر خود را انسان صادقی می یافت روز به روز به او علاقه مندتر می شد و بیشتر محبت می کرد درست مانند اوایل ازدواجشان. از آن روز به بعد بدون اینکه دلیلش را بداند، درآمدش بیشتر شده بود. مهمترین چیزی که باورش برای خود او هم دشوار بود، این بود که چگونه در گذشته، از برقراری رابطه نامشروع، با افرادی که سراسر زندگیشان دروغ و پنهان کاری بوده است، لذت می برده. به راستی او آدم دیگری شده بود یا به عبارت دیگر تازه، آدم شده بود. اگر او را در جایی ببینی و از او بپرسی کجا می روی؟ به راحتی و با آرامش خاصی پاسخت را خواهد داد...

امام حسن عسکرى (علیه السلام) مى فرماید: «جعلت الخبائث کلها فى بیت و جعل مفتاحها الکذب؛ تمام پلیدیها در اتاقى قرار داده شده، و کلید آن دروغ است».


ریحانه سادات
۱۶ اسفند ۹۶ ، ۱۱:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر